در شاهكارِ استيو تولتز به نام جزء از كل ميخونيد؛
انسانها چنان خودآگاهی پیشرفتهای پیدا کردن که باعث شده از تمام حیوانات دیگه متمایز بشن، ولی این خودآگاهی یه فرآوردهٔ جنبی هم داشته، ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدمها از همون سالهای ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاهشون دفن میکنن و همین ما رو به ماشینهایی پرزور تبدیل کرده، کارخانههای گوشتی تولید معنا.
معناهایی رو که به وجود میارن تزریق میکنن به پروژههای نامیرا شدنشون (مثلا بچههاشون یا آثار هنریشون یا کسب و کارشون یا کشورشون) چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر میکنن و مشکل اینجاست: مردم حس میکنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی بهطور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن.
برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی میکنه، اون برای خدا نیست که میمیره به خاطر ترس کهن ناخودآگاهش از مرگه که میمیره. بنابراین همین ترسه که باعث میشه بخاطر همون چیزی که ازش وحشت داره بمیره.
میبینی؟ طنز پروژههای ابدی اینه: با اینکه ناخودآگاه به این قصد طراحیشون کردیم که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره. حرص و جوش خوردن بابت همین پروژههاست که باعث مرگ انسان میشه. اینجاست که باید حواست جمع باشه. هشدار من به تو همینه.
انکار مرگ باعث مرگ زودرس میشه و اگه حواست جمع نباشه تو هم سرنوشتی جز این نداری...
.
.
______________________________
• بعد از خوندن اين بخش كتاب اسم فيلم صفي يزدانيان برام ياداوري شد؛ كه رفقا در دنياي شما ساعت چند است؟!
زندگي شروع شده براتون؟ تو كدوم نقطه ي جهانت ايستادي كه منتظر مرگي؟!
[ انكار مرگ باعث مرگ زودرس ميشه]
هان
تلاش براي ناميرا شدن رو تو مابقي راه كنار بزار
اينجا پر شده از انبوه آدمها و زندگي هاي دست نخورده.